یاس کبود علی
فقط برای همدردی با پسری که با مادر تو کوچه بود
چشم گریان حسن شد به مغیره نگران
خاری به چشم های من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رمقت راه می روی
بر شانه بار غصه بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
که اینگونه دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر آن نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه....پخت غذا.....روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گزفتن تو مرا کشت...!از چه رو
چادر به روی دیده رخسار می کشی؟
از این نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله کبود که با هر نگاه خود
طرحی زآتش در و دیوار می کشی خود را درست لحظه پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آوار می کشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی حالا که آه از ان دل خونبار می کشی
نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانهها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر، روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طرف، خیل رُسُل دنبال او آن طرف احمد به استقبال او ظاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب دو عزیز فاطمه همراهشان مشعل سوزانشان از آهشان ابرها گریند بر حال علی میرود در خاک آمال علی چشم، نور از دست داده، پا، رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت مُردهای تابوت، روی دوش داشت آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
درد دل میکرد زینب با حسن
ای برادر رازدارم مادرم
ای میان کوچه یار مادرم
از تو چه پنهان که خوابی دیده ام
دیشبی را که دمی خوابیده ام
خواب دیدم بستری اینجا نبود
بین بستر مادرم زهرا نبود
خواب دیدم حال مادر خوب بود
پشت در خالی زسنگ وچوب بود
دیدم او را احترامش می کنند
یک یک زنها سلامش می کنند
خواب دیدم گرد خانه می زدود
دست پخت مادرم بر سفره بود
گیسوانم را دوباره شانه کرد
مثل قبلا باز کار خانه کرد
باز هم با حال خوب و دلنواز
روی پا استاده میخوانَد نماز
دیدم او من را کنار خود نشاند
با دو دست خود دعای دست خواند
خواب دیدم مادرم بیمار نیست
رد خونش مانده بر دیوار نیست
مرغ غم از سینه ام پرواز کرد
روی بابایم خودش در باز کرد
خواب دیدم مادرم بی تاب نیست
در میان بسترش بی خواب نیست
آه تا از خواب خوش برخاستم
باز هم آوار شد بر سینه غم
نیمه ی شب بود و او بیدار بود
در میان بسترش بیمار بود
زیر لب آهسته نجوا مینمود
از خدا مرگش تقاضا مینمود
باز درب خانه و دود سیاه
نیمه شب بود وصدای آه آه
باز مادر بود و صحبت از اجل
بچه ها یک گوشه زانو در بغل
نیمه شب بهر گل یاس غریب
خواندم آرام آیه ی امن یجیب
***
نیمه شب زینب کنار مجتبی
مخفیانه گریه کردند و دعا ....
مـادرم را نـزنید ای ز خــدا بیخبران
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
کافران شعله به بیتالله اکبر نزنید
تازیانـه بـه تـن دخت پیمبر نزنید
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
خانـه وحـی کجـا و شـرر نار کجا
سینۀ حور کجا صدمۀ مسمار کجا
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
بانـوی وحـی خدای ازلی را کشتند
روح پیغمبر و ناموس علی را کشتند
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
از کبـودی رخ مادر من معلوم است
که در شهر مدینه پدرم مظلوم است
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
دست از کینه و بیداد و ستم بردارید
داغ محسن بـه دل مادر من مگذارید
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
********
بارهـا دختـر پیغمبر ما را کشتند
به خدا چند نفر مادر ما را کشتند
آه خون شد جگرم مادرم وای مادرم
لبریزه از ولایت مولاست، شک نکن
چون سال نو مصادفِ با فاطمیه شد
امسال سال حضرت زهراست، شک نکن
Power By:
LoxBlog.Com |